2024/10(October)/6
يكشنبه، ۱۵ مهر ۱۴۰۳

شهید محمد سالاری

متأهل (4 پسر و 4 دختر)
زندگینامه

پس از بدنیا آمدن مادر خود را از دست داد و ازدامن پر مهر مادری محروم شد. چهارسال با پدر گرامی خود زندگی کرد و اورا نیز از دست داد بعد از مدتی با عموی خود که سرپرستی ایشان را بعهده گرفته بود به مازندان سفر کرد و زندگی را به سختی شروع و کار وتلاش را آغاز نمود و توانست با کوشش فراوان روی پای خود بایستد و چند حرفه را یاد بگیرد. در نوجوانی خیلی باخدا و اهل ایمان بود ودوست داشت در تمام کارهایش خدا را درنظر بگیرد و خدا هم اورا یاری کرد قبل از انقلاب ازدواج نمود وحاصل این ازدواج 8 فرزند که 4 دختر و 4 پسر می باشد . شهید سالاری از همان قبل از انقلاب مبارزات خود را علیه رژیم شاه در روستای یساقی با برادران خوب و گرامی، آقایان شهید علی پاسندی وشهید علی میاندره وشهید محمد روشنی وتعدادی از عزیزانی که یادشان گرامی باد ، آغاز کردند .درآن زمان چندین بار توسط ساواک دستگیر ودرزندان مورد شکنجه وآزار مزدوران رژیم شاه قرار گرفت ولی هربار مقاوم تر ازقبل به راه وهدف خود ادامه می داد تا آنکه نهضت خمینی کبیر در سال 1356 آغاز گردید شهید محمد برای پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت هایش مضاعف نمود و در تمامی تظاهرات وراهپیمایی ها شرکت می کرد تا جایی که خودش را جهت یک مبارزه جدی بارژیم پهلوی آماده کرده تا جایی که بدنبال تهیه سلاح بود سلاح را هم تهیه نمود اما با پیروزی انقلاب اسلامی شهید محمد در اولین روزهای پس از پیروزی در کمیته انقلاب اسلامی وپس از آن با عضویت در نهاد سپاه پاسداران وظیفه خود را به نحو احسنت انجام داد و پس از شروع جنگ تحمیلی وچندین مرحله به جبهه ها اعزام گردید تا اینکه دریکی از عملیات ها به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت نایل آمد وپیکر مطهرش در منطقه عملیاتی مفقود گردید تا اینکه بعد از 12سال پس از تفحص تکه هایی از استخوان ها ی بدنش به یادگار به وطن بازگشت وپیکرمطهرش در مزار شهدای امام زاده عبدالله گرگان به خاک سپرده شد.
روحش شاد

 

خاطراتی از همسر شهید سالاری
من همیشه دراین فکر بودم که آیا همسرم شهید شده یا اسیر است ؟ یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بود که در خواب دیدم در روستایی هستم و مردم دسته دسته جلوی حیاطی می ایستند من هم که حیران شده بودم رفتم که ببینم چه خبر است بعد که به آنجا رسیدم دیدم مردم پرنده ای زیبایی را که مرده بود درآغوش می کشند و آن را می بوسند من خیلی شگفت زده شدم و از آن همه زیبا یی پرنده و حرکات مردم در عجب بودم آرزو کردم که این پرنده زیبا را من هم زیارت کنم از جلوی در حیاتی می گذشتم ناگهان همان پرنده زیبا را درآنجا دیدم که در پشت در حیات افتاده بود من اون را برداشتم دست به اوکشیدم که پرنده زنده شد و با من شروع به صبحت کرد به من گفت چرا ناراحت و سرگردان هستی .به او گفتم که همسرم را از دست داده ام و نمی دانم که شهید شده است یا اسیر است ؟ این پرنده زیبا به من گفت حرفی به شما می خواهم بزنم .و نباید ناراحت شوید گفتم خیر ناراحت نمی شوم . و گفت همسر شما شهید شده است و من سرم را پایین انداختم و چند قطره اشک از چشمانم جاری شد و من خدارا شکر کرده ام و بعد از دیدن این خواب آرام گرفتم ودیگر سرگردان وحیران نبودم.
 

وصیت نامه

فرازی از وصیت نامه شهید محمد سالاری
از مردم خون گرم یساقی که برای من مثل خانواده بودند تشکر و قدرانی می کنم و در خاتمه از برادران و خواهران گرامی که یادمانی برای شهیدان برای قدرانی از زحمات آنها می گیرند سپاس گذارم.