نام: علی محمدنام خانوادگی: یعقوب پور
نام پدر: ابوالحسن
تاریخ تولد: 1347
محل تولد: روستای یساقی - پیشین کلاتهسن: 20 سالهتحصیلات: سیکل
شغل: مکانیکنوع مأموریت: جهادگرتاریخ شهادت: 1367/1/8محل شهادت: حلبچه (رودخانه آب سیروان)، عملیات والفجر 10محل دفن: امام زادگان روشن آباد (توابع گرگان)
نام خانوادگی: یعقوب پور
نام پدر: ابوالحسن
تاریخ تولد: 1347
محل تولد: روستای یساقی - پیشین کلاتهسن: 20 سالهتحصیلات: سیکل
شغل: مکانیکنوع مأموریت: جهادگرتاریخ شهادت: 1367/1/8محل شهادت: حلبچه (رودخانه آب سیروان)، عملیات والفجر 10محل دفن: امام زادگان روشن آباد (توابع گرگان)
سن: 20 سالهتحصیلات: سیکل
شغل: مکانیکنوع مأموریت: جهادگرتاریخ شهادت: 1367/1/8محل شهادت: حلبچه (رودخانه آب سیروان)، عملیات والفجر 10محل دفن: امام زادگان روشن آباد (توابع گرگان)
تحصیلات: سیکل
شغل: مکانیکنوع مأموریت: جهادگرتاریخ شهادت: 1367/1/8محل شهادت: حلبچه (رودخانه آب سیروان)، عملیات والفجر 10محل دفن: امام زادگان روشن آباد (توابع گرگان)
نوع مأموریت: جهادگرتاریخ شهادت: 1367/1/8محل شهادت: حلبچه (رودخانه آب سیروان)، عملیات والفجر 10محل دفن: امام زادگان روشن آباد (توابع گرگان)
تاریخ شهادت: 1367/1/8محل شهادت: حلبچه (رودخانه آب سیروان)، عملیات والفجر 10محل دفن: امام زادگان روشن آباد (توابع گرگان)
محل شهادت: حلبچه (رودخانه آب سیروان)، عملیات والفجر 10محل دفن: امام زادگان روشن آباد (توابع گرگان)
محل دفن: امام زادگان روشن آباد (توابع گرگان)
شهادت در راه اسلام برای همه ما افتخار است. “امام خمینی (ره)"
بسم الله الرحمن الرحیم
خوش داشت و گمنام و تنها باشد، تا در غوغای کشمکش پوچ دنیا پرستان مدفون شود. روحش از شدت درد می سوخت، و در پهنه قلبش شعله های عشق زبانه می کشید. آرزو داشت پرواز کند، از عالم و عالمیان برخاسته و در جوار رحمت حق سکنی یابد . شهید یعقوب پور از پروردگارش می خواد که دلش را به آنچه خیر و نیکویی او در آن است، متوجه گرداند. او شهادت را شکفتن شکوفه های عرفان بر شاخساران بلند زندگی می دانست، و شهید همچون آذرخشی است که در دل تاریک آسمان می درخشد. می گفت اگر ستارگان نبودند شب آسمان ژرفایی بی معنا داشت. هیچ چشمی را به سوی خود نمی کشید و به همین گونه اگر شهیدان نبودند آسمان زندگی جامعه بی معنا می شد، پهنایی می شد بهت آور، خوفناک، پوچ و میان تهی، و خارستانی خشک و بی بهار. می گفت شهیدان تفسیر رویش لاله هایند. شاه بیت غزل آفرینش اند. و سر فصل طلائی رنگ صفحه خلقت. غوغای همیشه پایدار تاریخ اند. اما فقط گوش هائی آشنا می توانند، زمزمه های زیبایشان را بشنوند. شهیدان به زلالی آب، به لطافت نسیم وبه پاکی غنچه های درختان، مارا به منزلگاه عشق های ازلی و ابدی فرا می خوانند.
نسیم خنک صبحی بهاری، در نخستین روز سال 1347 ولادت کودکی شجاع را در روستای یساقی نوید داد، که خانواده مذهبی اش به سبب عشق و علاقه بسیار به خاندان عصمت و طهارت نامش را علی محمد نامیدند. رایحه دل انگیز هفت بهار صورتش را نوازش کرده بود، که پدر دست پسر را گرفته، و برای کسب تحصیل او را به مدرسه غزالی روستای یساقی برد. دوران ابتدایی را به لحاظ فقر و تنگدستی خانواده با سخت ترین شرایط سپری کرد. کم کم بزرگ شد، و همراه خانواده روانه مزرعه گردید. و چون فرزند ارشد خانواده اش بود با خود اندیشید تا دست از تحصیل بردارد که هم یاور خانواده اش باشد، و هم امکان تحصیل سایر برادرانش را فراهم نماید.
او چون خودساخته و انقلابی بود، درمسیر اهداف بلند انقلاب با پایگاه های بسیج محلی همکاری تنگاتنگ داشت. غروب خسته از راه رسیده، به پایگاه می رفت و به نگهبانی داخل محل می پرداخت.او لحظه ای از شور و حرکت در جهت آگاهی و جذب دوستداران اسلام و انقلاب و مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام باز نایستاد. برخورد گرمش، بیان شیرینش، و از همه مهمتر تلاش مستمرش، چون خیمه ای جوشان دل های خسته از نفاق و عداوت را وحدت می بخشید، و دور وجودش جمع می شدند. حرف دلش این بود: دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید وجودش مالامال از عشق به قرآن، اهل بیت و رهبر کبیرش امام بزرگواربود. اواز جمله بسیجانی بود که در سال ۶۱به پایگاه شهید بهشتی اهواز اعزام شد.
از جمله علاقه های بسیار شدید او مطالعه کتب مذهبی بود که با پس اندازه اندک خود، چندین کتاب مذهبی خریداری کرده و در اختیار برادرانش گذاشت. احترام بیش از حد به پدر و مادر، بستگان نزدیک، او را زبانزد خاص و عام کرده بود. قبل از همه سلام می کرد، پیوسته به یاد شهیدان و مستمندان بود. و بار ها دیده شد که از حقوق کارگری خود به مستمندان کمک می نمود. و نیز دلسوز و مهربان و متواضع و فروتن بود. حدود ۴ ماه به شروع خدمت سربازیش مانده بود که از طریق جهادسازندگی شهرستان گرگان، به منطقه جنگی حلبچه اعزام و مشغول به خدمت گردید. ۱۳ ماه از مدت خدمت او گذشت، در این مدت تنها ۳ بار به مرخصی آمد. در سخت ترین شرایط کار می کرد، ولی هیچگاه زبان به اعتراض نمی گشود.
نوروز ۶۷ فرا می رسد، پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی منطقه گرگان به منظور پیشرفت سریع در کار جبهه، اقدام به احداث پل مهمی بر روی رودخانه آب سیروان می نماید. او همراه با سایر سنگرسازان بی سنگر با تمام وجود به تلاش می پردازد ، و با تلاشش از عشق، معنای تازه ای ترسیم می کند. و به مناسبت فرا رسیدن ایام عید نوروز به شهید یعقوبپور مرخصی داده می شود که به آغوش گرم خانواده اش بازگردد. اما او شرایط را برای آمدن به پشت جبهه صلاح نمی داند چند ماهی می شد که از رفتن به مرخصی او می گذشت با اصرار و درخواست فرمانده و دوستان و اهل محل مواجه می شود که مدتی به مرخصی بیاید، ولی حرفش این بود، پس از اتمام کارم بر روی این پل به مرخصی خواهم رفت. هنوز غبار و مصیبت مردم روستای یساقی در فراق شهید رضا پاسندی ادامه داشت که ناگهان پرچم خونینش را سردار دیگری از خطه سرخ شهادت بر دوش گرفت، و او شهید علی محمد یعقوبپور بود.درست دو شب قبل از شهادتش یکی از نزدیکانش خواب عروج او را می بیند.
صبح روز یکشنبه 1367/1/7 او به آرایشگاه می رود، دستی به سر و صورتش می کشد. لباس کهنه و مندرس را عوض کرده، بسیار می گوید و بسیار می خندد. فردای آنروز - صبح روز دوشنبه- خورشید اولین اشعه کم رنگ خویش را نمایان می سازد. او با خدایش به نیایش بر می خیزد و زمزمه می کند، خدایا! اول پاک کن، بعد خاک کن. و چنین بود که دوشنبه هشتم فروردین ماه ۶۷ سنگر ساز بی سنگر شهید علی محمد یعقوب پور در حین انجام وظیفه بر روی پل آب سیروان جرعه ای از آب زمزم دوست نوشید و ردای زیبای شهادت بر قامت رعنا یش پوشید.
روحش شاد
با سلام بر پیشگاه ولی عصر مهدی موعود (عج) و نائب بر حقش امام امت و درود بر شهیدان پاکباخته اسلام به ویژه شهدای روستایمان و با سلام بر رزم آفرینان جبهه های حق علیه باطل و با سلام بر شما امت شهیدپرور، انقلاب اسلامی ما می رود تا با وصایای گران قیمت شهیدان اسلام بیرق خونین قرآن را بر بلندترین نقطه انسانیت به احتزاز و افراشته دارد لذا این حقیر هم بتوانم با درج وصیت نامه برگ دیگری از تاریخ را رنگین سازم وصیتم به مردم این است که شما مانند پروانه بدور امام بگردید و لحظه ایی از یاری او و انقلاب برندارید و دعا کنید که خدا فرج آقا امان زمان (عج) را نزدیک کند و ای کاش خدا به من بیشتر جان می داد تا نثار یاری انقلاب و مهدی زهرا(س)و نائب بر حقش نمایم ، امیدوارم که خدا این جان ناقابل را از من روسیاه، گناهکار ، قبول کند عزیزان کاری نکنید که خون شهدا به هدر برود که فردای قیامت شهدای صدر اسلام و حال جلویتان بایستند و به پدرو مادر شهیدان و آن بچه ای که بابایش را از دست داده ، بگوید که بابای من خون خود را ریخته است آن وقت شما توجهی نداشته اید که آن روز، روزی سخت است من این راه را با آگاهی انتخاب کرده ام .امت شهید پرور در این انقلاب کوتاهی و سستی به خرج ندهید و هر نوع توطئه را سرکوب کنید و امام را تنها مگذارید. بدانید، حسین زمان ندای هل من ناصر ینصرنی را سر داده است . مردم بشتابید. مانند اهل کوفه نباشید با تمام وجودتان این ندا را لبیک گفته و یاریش دهید و برای فرج آقا امام زمان ولی عصر(عج) هر روز و هرشب دعا کنید. و امّا وصیتم به خانواده ام:
پدرو مادرم ، خواهرم و برادرانم، از اینکه من شهید شدم به هیچ وجه ناراحتی به خود راه ندهید چون اگر من شهید شدم به آرزوی دیرینه خود رسیده ام یعنی به دیدار خدارفته ام و من پیش حسین (ع) رفته ام و من زنده و شاهد وناظر هستم تربیت خواهرم با شماست سعی کنید با تعالیم اسلامی و با حجاب، تربیتش کنید. این را هم بدانید تا خدارا دارید غم وغصه ای ندارید . و ازهیچ چیز نهراسید.
پدرو مادرم می دانم که من برای شما پسر خوبی نبودم اما مرا حلال کنید. من این بار به جبهه میرم تا رسالتم را نسبت به اسلام عزیز ادا کرده باشم به جای من امام را دعا کنید.